بی احساس دو روزگی

خیلی وقتس که دیگر این حس کودکانه را ندارم خدا رو شکر میکنم به حالت عادیه خودم برگشتم گاهی بعضی از کتاب ها خصوصا اگر نشرش نشر چشمه باشد به دل مینشیند اصن حس دمغی نداری این ها را گفتم تا مقدمه ای باشد برای اینکه

 من میتوانم ویلن بزنم دو روزییست آن پارچه مخمل را حتی از گوشه کنار نزدم که نیم نگاهی به آن چوب های عسلی رنگش که وقتی سرم را روی چانگیرش (که به نوبعه ی خودم همان شانه هایش هست تنظیم میکنم که رنگ موهام باهش هارمونی میبخشه و این لذتیست که میتوانم برای مردکی رمق بزنم 

آخرین باری که آرشه به دست بودم یادم هست وقتی پدر از ماموریت چند هفته اش باز گشت با شور شوق خاصی داشتم فلکور آذربایجانی به دلنشین آی منیم جوج لریم رو آجرا کردم دقیقا در همین قطعه به انگشت چهارم روی سیم لا که صدای "می"میدهد گیر داشتم که حسابی اعتماد به نفسم را از گرفت که به این بهانه دو روز بهش دست نزدم