کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

باید بگم از همه چی خسته شدم اول از همه از خودم و زندگی ای که واسه خودم ساختم کاش جایی میرفتم کاش کسی بود که منو با خودش میبرد یه خونه ی بزرگ چد طبقه ی اطراف تهران یه کوچه ی بن بست باریک یه محله ی ناشناخته یه پیرزن مهربون که زمستونا رو صندلی تاب خورش میشست بافتنی میبافت من میرفتم تو اتاقم فقط میخوابیدم به هیچی فکری انتقامی کینه ای از کسی ... عصرها بیدار میشدم چای میریختم کنار پیرزن مهربون میشستم برام قصه میگفت درد دل میکرد از جونیش میگفت بعد دوباره میخوابیدم و این روند تکرار میشد تکرار مشد تکرار میشد تا دو سال 

دو سال دیگه از این روز مرگی خسه میشدم بعدش نابود میشدم نابود ختی حوصله جواب سوال پس دادنم تو اون دنیا ندارم حوصله ی ایستگاه ها استرس از پله رد شدن

سر به نیست مشدم انگار که اصلا نبودم حتی نمیخوام وجود خودمو احساس کنم