کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

نوستالاژیک 1

انگار همین دیروز بود وقتی بابا از سرکار برمیگشت لیست هایی که مامان بعداز ظهرها مینوشت میذاشت رو پیشخوان آشپزخونه رو برمیداشت صدایم میکرد من هم بدو لباس هایم را می اوردم تنم میکرد و بدو میرفتیم میدان ... 


از میدان تا خانه ی عمو منصور راهی نبود (میتونم بگم هر روز خونشون تلف بودم)وقتایی که خرید زیاد بود بابا منو میذاشت خونه ی عمو منصور عمو یه پسر داشت هم سن و سال من که هم بازی های خوبی بودیم هیچ وقتم دعوا نمیکردیم یکی از بازی هامون این بود که من موش بودم اون گربه با صدای هیاهو از پشتی ها بالا میرفتیمو پایین میومدیم


دیگر اینکه یک نخ به سیب وصل میکردیم و یکی از ما میرفت بالای پیشخوان و آنقدر سیب را میچرخاند تا فکمان درد میگرفت هر کس بیشتر سیب را گاز میزد برنده بود 


وقتی بابا میومد دنبالم آنقدر گریه میکرد و برای اینکه او را آرام کنند میگفتن باید بره آمپول بزنه من هم میگفتم میرم آمپور(آمپول)بزنم فردا میام و باز هم فردا می آمدم و او بازهم گریه میکرد و بزرگ ترها باز هم بهانه ی آمپول را می آوردند



این ها همه قبل از مدرسه بود حتی سواد هم نداشتیم از اولین روز مدرسه هم میدان رفتن با بابا قطع شد هم خانه ی عمو و هم بازی های کودکی و خانه هایمان هم از هم دیگه خیلی دور تر شد و حالا آنقدر بزرگ شدیم فاصله هایمان بیشتر شد قیافه هایمان در هم رفت و همین ها