کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

کافه ویلون♫♪

آرشه به رقص است ، ویلن به ناز ؛ عود و سرود همی چاره ساز

حسادت


این دختر دیگر آنی نیست که در بینش آدم هاست خلق و خویش عوض شده دیگر نه وقت میکند کتاب بخواند نه مرتبا هر پنج شنبه روزنامه همشهری میگیرد و منتظر نیست ببیند دکتر جون راجبه چه بیماری لاعلاجی حرف میزند و نظایر اینها ...این دختر حسادت هم میکند و اصلا اصل ماجرا این است. تا آن جایی که به یاد دارم هیچ وقت طعم حسادت را نچشیده بودم که اولین بار دو ماه پیش از یک دخترک چاق بسیار خپل با یک قیافه ی ایکپیری و موهای شپش زده و بسیار خنگ و با اعتماد به نفس بالا برخور دم . دوست ندارم به کسی حسادت کنم و مدام دارم ذهنم را توجیه میکنم...احتیاج دارم با کسی حرف بزنم کسی که مثلا حواسش به گوشی اش نباشد و سوال هایم را مکرا نپرسد و از همه مهم تر کسی که با یک جمله بتواند مرا از این تنگی های حسادت نجات دهد     


پ.ن:باید یک انقلاب درونی کنم...